درسرزمین خیال که باغی از وجود توست عاشقانه زیستن هم گناهی نابخشودنی است رنگ چشمهایت افقی است بیکران به تنهایی عشق را مجسم می سازد وسوسه ی زیستن خود ماهیتی است عبث وبیهوده بودن تو از جنس گل نیست در اضطراب وتردید به مرگ جاودانه ی دیگری شادمان شدن وشاید تولد دیگری دریادی از فروغ به انتظار نشستن وعشق را اینگونه پرستیدن زندگی دوباره می بخشد حتی نفسی تازه کردن این روزها خاطرم لبریز از شوق دیداریست که هرگز نخواهد رست منبع
درباره این سایت